بنابراین من دوباره با چند نفره تلاش میکنم، امیدوارم بتوانیم تقسیم کنیم و پیروز شویم. اما یکی از هم تیمی های من بلافاصله پس از ورود به اتاق، و زمانی که در کمین بود، بیرون می رود Hellraiser تخم ریزی بدون تشریفات مرا به چوب می اندازد (علی رغم تلاش های پرشور من برای پنهان شدن از او)، وقتی بازی به تنها هم تیمی باقی مانده ام می گوید که دارم خونریزی می کنم، خجالت می کشم.
اما معلوم شد که عینکها هنوز هم بدون برق تا حدودی خوب کار میکنند، و پس از فشار دادن خودم برای ادامه کاوش، متوجه میشوم که گوشهها فقط گوشههای بیشتری هستند. غیر از زمانی که lo-fi Hellraiser-شخصیت ظاهری بعد از اینکه تصادفاً داخل لیوان ترد رفتم سرم را به هم می زند (او قبل از اینکه مرا پیدا کند زمزمه می کند “چه جهنمی”)، من نمی ترسم. هیچ اتفاق بدی نمیفته
و سپس لحظهای که از آن میترسیدم اتفاق میافتد: عینک دید در شب من که توسط Murkoff صادر شده بود، پس از اینکه نتوانستم دیگری پیدا کنم باتری آن تمام میشود و من آماده میشوم که در وحشت گرگ و میش غرق شوم.
مطمئنا، بله. این است. اما دشمنان آن ناعادلانه بی امان هستند و بازی اغلب از نظر بصری بسیار زیاد است (مخصوصاً از آنجایی که هیچ تنظیمات دسترسی برای خاموش کردن چراغ های چشمک زن و انحرافات ناشی از میگرن ندارد). اما با وجود اینکه به نظر دور از ترسناک بازی اول است، محاکمه های آخرت حداقل در پوچی خود سرگرم کننده است. از بین تمام اظهاراتی که یک بازی ترسناک می تواند بیان کند، مطمئناً این بدترین نیست.
خیلی بد است، زیرا تعهد دقیق به ماکسیمالیسم چیزی است که من را نسبت به نسخه اصلی بسیار وسواس کرده است. ماندگاری یک دهه پیش آن بازی ترس طاقت فرسا و حیوانی (غلبه شدن، گرفتار شدن در تاریکی ناآشنا، آدم خواری) را با نازک و بلند کردن آن، مانند شکر ریسی، متعادل می کرد تا زمانی که احساس می کردید می خواهید فقط از حالت تعلیق فریاد بزنید. مایلز آپشور، قهرمان داستان، هرگز نمیتوانست مقاومت کند. او به سادگی نفس نفس می زد، مخفی می شد و می لرزید، در حالی که مردم هیولا در سیاهی تیره، قیچی استخوانی در دست به دنبال او می گشتند.
دشمنی از بازی نینجا تیم بعدی به من سکیرو PTSD می دهد